امروز ذهنم تو گذشته سیر میکرد و عصبانی بودم. بعد از مدتها اینستاگرام رو باز کردم تا طرف رو از لیستم بلاک و آنبلاک کنم. سری زدم به استوریها که با دیدن یکیشون یهو خشکم زد. اعلامیه فوت زنعمو بود. احساس نزدیکی باهاش نداشتم، حتی وقتی ایران بودم هم با اون خانواده در ارتباط نبودم. به شدت شوکه شدم. تو ذهنم هنوز آدمهای زندگی گذشته مثل قبل هستن، پیرتر نشدن، کسی مریض نشده، کسی حالش بد نیست؛ اما واقعیت مثل سیلی تو صورتم خورد. انگار دیگه هیچ کدوم از دغدغههای الانم معنا ندارن، وقتی حقیقتی به اسم مرگ تو این دنیا وجود داره.
- ۱ نظر
- ۱۳ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۰۸